رسول گرامى ( ص ) فرمود : متعرّض آنان نشوید وآنها را به حال خود واگذارید ، زیرا آنان از شما بهتر هستند .
راستى ، چه شدکه عمر و همراهان او ، بر تیم مقابل غلبه کردند؟ و کار کدامیک از این دو گروه مخالف قرآن و سنّت پیامبر بود؟
ابن عباس و فاجعه مخالفت صحابه با پیامبر ( ص )
8 - تعبیر ابن عبّاس از این قضیّه به عنوان یک رزیّه وفاجعه ، چه معنایى دارد؟ « إنّ الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - وبین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولَغَطهم » صحیح البخارى ، ج 8 ، ص161 ، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة ، باب کراهیة الخلاف . .
آیا گریه جانسوز ابن عبّاس و تعبیر از این واقعه بهعنوان مصیبت جانگداز کافى نیست که مقدارى فکر خودتان را به کار بیندازید و نسبت به عمق فاجعه بیندیشید؟
برای خواندن ادامه متن بر روی ادامه مطلب کلیک کنید
- رسول اکرم ( ص ) با اینکه مفتخر به « إنّک لعلى خلق عظیم » مىباشد ، آنچنان از این برخورد خلاف قرآن وسنّت مورد اذیّت قرار گرفت و غضبناک شد که دستور داد همه از خانه او بیرون بروند : « فلمّا أکثروا اللغط والاختلاف عند النبىّ قال لهم رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - قوموا ( عنّى ) » صحیح البخارى ، ج 7 ، ص 9 ، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى . .
و این کار صحابه ، با آیه شریفه : ( إنّ الذین یؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه فیالدنیا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهیناً ) الأحزاب : 57 . چگونه قابل جمع است؟
10 - اگر چنانچه با توجّه به گفتار عمر ، سخن رسولاکرم ( ص ) به هنگام وفات در اثر غلبه مرض و یا نستجیر باللَّه هذیان بوده و حجّت نیست ، پس چرا شما براى اثبات خلافت ابوبکر به سخن رسول گرامى ( ص ) به هنگام وفات استناد مىکنید که به عایشه فرمود : « مروا أبا بکر فلیصلّ » صحیح البخاری ، ج 1 ص 162 کتاب الأذان ، با وجوب صلاة الجماعة وص 165 باب أهل العلم والفضل أحقّ بالإمامة . به ابوبکر بگو تا براى مردم نماز گزارد کما عن أحمد بن حنبل : بأنّه إنّما قدّمه من هو أقرأ ، لتفهم الصحابة من تقدیمه فی الإمامة الصغرى استحقاقه للإمامة الکبرى ، وتقدیمه فیها على غیره . کشاف القناع للبهوتی ، ج1 ، ص 573 ؛ المواقف ، ج 8 ص 365 . .
11 - ولى با اینکه ابوبکر هنگام نوشتن وصیّت در اثر شدّت بیمارى بیهوش گردید و پس از آنکه بههوش آمد دنباله وصیّت را نوشت ، کسى به وى نگفت « قد غلب علیه الوجع » و یا « الرجل یهجر » درد بر او غلبه کرده و یا هذیان مىگوید لما حضرت أبا بکر الصدیق الوفاة دعا عثمان بن عفان فأملى علیه عهده ، ثم أغمی على أبی بکر قبل أن یملی أحدا فکتب عثمان عمر بن الخطاب ، فأفاق أبو بکر فقال لعثمان کتبت أحدا ؟ فقال : ظننتک لما بک وخشیت الفرقة فکتبت عمر بن الخطاب فقال : یرحمک اللَّه ، أما لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا . کنز العمال ، ج 5 ، ص 678 ؛ تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ، ج 39 ، ص 186 و ج 44 ، ص 248 ر . ک : تاریخ الطبرى ، ج 2 ص 353 ؛ سیرة عمر لابن الجوزى : 37 ؛ تاریخ ابن خلدون ، ج 2 ص 85 . .
بلکه همان کسى که نسبت هذیان به رسول اکرم ( ص ) داد ، براى مشروعیّت خلافت خویش به وصیّت ابوبکر بههنگام مرگ استناد کرد؟
عن إسماعیل بن قیس ، قال : رأیت عمر بن الخطاب وهو یجلس والناس معه وبیده جریدة وهو یقول : « أیّها الناس اسمعوا وأطیعوا قول خلیفة رسول اللّه إنّه یقول : إنّى لم آلکم نصحاً قال : ومعه مولى لأبى بکر یقال له : شدید ، معه الصحیفة التى فیها استخلاف عمر » تاریخ الطبری ، ج 2 ص 618 . .
12 - طبرانى و سیوطى و ذهبى نقل مىکنند : که رسولاکرم ( ص ) فرمود : هیچ امّتى پس از پیامبرش با هم اختلاف نکردند ، مگر این که گروه باطل آنها بر گروه حقّ پیروز شدند ؛ « ما اختلفت امّة بعدنبیّها إلّا ظهر أهلباطلها علىأهلحقّها » المعجمالأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغیر للسیوطی ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سیر أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذکرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبی ولیس فی سنده موسى بن عبیدة . .
با توجّه به این حدیث ، اختلافات شدید در سقیفه وپیروزى ابوبکر و عمر را چگونه توجیه مىکنید؟
افسانه اجماع بر بیعت ابوبکر
13 - شما مىگویید : بیعت ابوبکر با اجماع تمام مهاجرین و انصار صورت گرفت ولى عمر بن خطّاب مىگوید : تمام مهاجرین با بیعت ابوبکر مخالف بودند وعلى ( ع ) و زبیر و طرفدارانشان نیز موافق نبودند : « حین توفى اللّه نبیّه -صلى اللَّه علیه وسلم- أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقیفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبیر ومن معهما » المعجمالأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغیر للسیوطی ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سیر أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذکرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبی ولیس فی سنده موسى بن عبیدة . صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . . ادعاى شما راست است ، یا عمر بن خطّاب؟
علماء بزرگ اهل سنت و انکار اجماع
14 - شما براى مشروعیت خلافت ابوبکر به اجماع اهل حلّ و عقد استناد مىکنید و حال آنکه استوانههاى علمى شما منکر آن هستند .
ماوردى شافعى ( متوفّاى 450 ) و ابویعلى حنبلى ( متوفّاى 458 ) که به صراحت گفتهاند : در بیعت ابوبکر ، اجماعى در کار نبوده و هر گونه سخن از اجماع ، گزاف است . « فقالت طائفة : لاتنعقد إلّا بجمهور أهل العقد والحلّ من کلّ بلد ، لیکون الرضا به عامّاً ، والتسلیم لإمامته إجماعاً ، وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر -رضی اللّه- عنه على الخلافة باختیار من حضرها ، ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها » الأحکام السلطانیّة لماوردى ، ص 33 ، الأحکام السلطانیّة ، لأبییعلى محمد ابن الحسن الفراء ، ص 117 . .
شما راست مىگویید ، یا این دو شخصیّت برجسته سنّى مذهب؟
15 - شما مىگویید : تمامى صاحب نظران از اصحاب ومهاجرین در انعقاد بیعت ابوبکر دخالت داشتند و حال آنکه مفسّر بزرگ شما قرطبى ( متوفّاى 671 ) با صراحت منکر آن است و مدّعى است که خلافت ابوبکر فقط به واسطه بیعت عمر منعقد گردید ؛ « فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت ، ویلزم الغیر فعله ، خلافاً لبعض الناس حیث قال : لا ینعقد إلّا بجماعة من أهل الحلّ والعقد ، ودلیلنا : أنّ عمر ( رض ) عقد البیعة لأبی بکر » جامع أحکام القرآن ، ج 1 ، ص 272 - 269 . .
16 - راستى شما از چه اجماعى سخن مىگویید که متکلّم بزرگ شما ( اهل سنّت ) همانند امام الحرمین ( متوفّاى 478 ) استاد غزالى ، منکر آن است! و مىگوید : در تشکیل امامت ، نیازى به اجماع نیست ، همانگونه که در امامت ابوبکر بدون آنکه اجماعى در میان باشد وقبل از آنکه خبر امامت آن در بلاد اسلامى به گوش اصحاب برسد ، حکمها امضا گردید و بخشنامهها صادر شد و در پایان نتیجه مىگیرد که : امامت با تأیید یک نفر از اهل حلّ و عقد تشکیل مىگردد ؛ « اعلموا أنّه لا یشترط فی عقد الإمامة ، الإجماع ، بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة على عقدها ، والدلیل علیه أنّ الإمامة لمّا عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ، ولم یتأن لانتشار الأخبار إلى من نأى من الصحابة فی الأقطار ، ولم ینکر منکر . فإذا لم یشترط الإجماع فی عقد الإمامة ، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود ، فالوجه الحکم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد » الإرشاد فی الکلام ، ص 424 ، باب فی الاختیار وصفته وذکر ما تنعقد الإمامة . .
17 - شما کدام اجماعى را پشتوانه خلافت مىدانید که عضدالدین ایجى ( متوفّاى 756 ) صاحب کتاب « المواقف » و از پایهگذاران کلامى اهل سنّت ، منکر آن است و به صراحت مىگوید : هیچ دلیل عقلى و نقلى بر اعتبار اجماع در کار نیست و همینکه یک یا دو نفر از اهل حلّ و عقد اقدام به بیعت نمایند ، امامت تشکیل مىشود ، همانگونهاى که امامت ابوبکر با بیعت عمر وامامت عثمان با بیعت عبدالرحمان پسر عوف منعقد گردید ؛ « وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختیار والبیعة ، فاعلم أنّ ذلک لا یفتقر إلى الإجماع ، إذ لم یقم علیه دلیل من العقل أو السمع ، بل الواحد والإثنان من أهل الحلّ والعقد کاف ، لعلمنا أنّ الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک ، کعقد عمر لأبی بکر ، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان » .
و جالب اینجا است که وى اضافه مىکند : در امامت ابوبکر ، اجتماع مردم مدینه را هم لازم ندیدند تا چه رسد به اجتماع تمام امّت ؛ « ولم یشترطوا اجتماع مَن فی المدینة فضلاً عن اجتماع الأمّة . هذا ولم ینکر علیه أحد ، وعلیه انطوت الأعصار إلى وقتنا هذا » المواقف فی علم الکلام ، ج 8 ، ص 351 . !
و همچنین ابن عربى مالکى ( متوفّاى 543 ) از دیگر شخصیّتهاى بزرگ شما ( اهل سنّت ) مىگوید : در انتخاب امام ، نیاز به حضور تمام مردم در انتخابات نیست ، بلکه با شرکت یک یا دو نفر ، انتخابات صورت مىگیرد ؛ « لا یلزم فی عقد البیعة للإمام أن تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک إثنان أو واحد » شرح سنن الترمذى ، ج 3 ، ص 229 . !
« فاعتبروا یا أولی الأبصار » .
آیا شما راست مىگویید یا این شخصیّتهاى بزرگ علمى؟
عمر و تهدید به قتل صحابه
18 - اگر بیعت با یک یا دو نفر از اهل حلّ و عقد وبدون مشورت سایر مسلمین صحیح است ، چرا عمر تهدید به قتل کرد و گفت : اگر بعد از این ، کسى چنین کارى کند بیعت کننده و بیعت شونده کشته خواهند شد ؛ « من بایع رجلاً عن غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی بایعه ، تغرّة أن یقتلا » صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . و اگر این کار خلاف شرع و حرام است و موجب مهدور الدم شدن مىشود ، چرا این حکم را در جریان سقیفه جارى نکرد؟
على ( ع ) ، ابوبکر و عمر را خائن مىداند؟
19 - شما مىگویید : حضرت على ( ع ) ابوبکر و عمر را قبول داشت و حال آن که عمر در جمع تعداد زیادى از صحابه خطاب به على ( ع ) وعبّاس عموى پیامبر ( ص ) گفت : شما دونفر ، ابوبکر و مرا دروغگو و گنهکار ونیرنگباز مىدانید ؛ « فلمّا توفّی رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلّم - قال أبو بکر : أنا ولیّ رسول اللّه ، فجئتما . . . فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً . . . ثمّتوفّی أبوبکر فقلت : أنا ولیّ رسولاللَّه - صلى اللّه علیه وسلّم - وولیّ أبی بکر ، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً » صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 152 ، کتاب الجهاد ، باب 15 ، حکم الفئ حدیث 49 . .
شما راست مىگویید یا عمر!؟
20 - خلیفه دوم شش نفر را تعیین کرد و گفت : اینها از میان خود یک نفر را انتخاب کنند ؛ یعنى هر یک از اینها لیاقت رهبرىِ امّت اسلامى و جانشینى پیامبر ( ص ) را دارند و اضافه کرد : اگر کسى از آنها مخالفت کرد ، گردنش را بزنید عن عمر بن الخطاب أنّه قال لصهیب : صلّ بالناس ثلاثة أیّام ، وأدخل علیّاً وعثمان والزبیر وسعداً وعبد الرحمن بن عوف وطلحة ، إن قدم وأحضر عبداللّه بن عمر ، ولاشیء له من الأمر ، وقم على رؤوسهم فإن اجتمع خمسة ورضوا رجلاً وأبى واحد ، فاشدخ رأسه ، أواضرب رأسهبالسیف ، وإن اتّفق أربعة فرضوا رجلاً منهم وأبى اثنان ، فاضرب رؤوسهما ، فإن رضی ثلاثة رجلاً منهم ، وثلاثة رجلاً منهم ، فحکموا عبد اللّه بن عمر ، فأی الفریقین حکم له فلیختاروا رجلاً منهم ، فإن لم یرضوا بحکم عبد اللّه بن عمر فکونوا مع الذین فیهم عبدالرحمان بن عوف ، واقتلوا الباقین إن رغبوا عمّا اجتمع علیه الناس . ( تاریخ الطبری ، ج 3 ص 294 ؛ تاریخ المدینة لابنشبة النمیری ، ج 3 ص 925 ؛ الکامل لابن الأثیر ، ج 3 ص 35 ) . !
چگونه دستور قتل کسى را مىدهد که شایستگى خلافت را دارد؟
رنجاندن فاطمه ( س ) خلاف کتاب و سنت
1 - در صحیح بخارى و مسلم و دیگر کتب معتبر آمده است که حضرت رسول اکرم ( ص ) فرمود : فاطمه پاره تن من است و هرکس او را بیازارد و غضبناک کند مرا آزرده است : « فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی » صحیح البخارى ، ج 4 ص 210 . وفی روایة مسلم : « إنّما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها » . صحیح مسلم : 7 / 141 . روى الحاکم عن على - علیه السلام- : قال : « قال رسول اللّه -صلى اللّه علیه وآله وسلم- : لفاطمة : إنّ اللَّه یغضب لغضبک ، ویرضى لرضاک » . ثمّ قال : هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه . المستدرک : 3 / 153 .
( لیس فیه ذکر خطبة بنت أبی جهل ) فلیراجع : مجمع الزوائد ، ج 9 ص 203 ؛ المعجم الکبیر للطبرانی ، ج 1 ص 108 ، ج 22 ص 401 ؛ تاریخ مدینة دمشق : 3 / 156 ؛ أسد الغابة ، ج 5 ص 522 ؛ الإصابة ، ج 8 ص 265 و266 ؛ تهذیب التهذیب ، ج 12 ص 392 ؛ صحیح البخارى ، ج 4 ص 210 ؛ صحیح مسلم ، ج 7 ص 141 ؛ المصنف لابن أبی شیبة الکوفی ، ج 7 ص 526 ؛ السنن الکبرى للنسائی : 5 / 97 ، ح 8370 ؛ المعجم الکبیر للطبرانی ، ج 22 ص / 404 ؛ الجامع الصغیر للسیوطی ، ج 2 ص 208 ؛ تاریخ مدینة دمشق ، ج 3 ص 156 . .
و از طرفى در صحیح بخارى و مسلم نیز آمده است که فاطمه ( س ) از دست ابوبکر غضبناک شد و تا آخر عمر باوى سخن نگفت : « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه - صلى اللَّه علیه وسلم - فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتّى توفّیت » صحیح البخارى ، ج 4 ص 42 ؛ صحیح مسلم ، ج 5 ص 154 ، فیه : فهجرته فلم تکلّمه حتّى توفّیت وعاشت بعد رسول اللَّه - صلى اللَّه علیه وسلم - ستة أشهر فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىّ بن أبیطالب لیلا ولم یؤذن بها ابابکر وصلّى علیها علیّ . .
وقرآن مىگوید : ( انّ الذین یؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه فی الدنیا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهیناً ) الأحزاب : 57 . . در حلّ این معضله چه پاسخى دارید؟
سهیلى از علماى بزرگ اهل سنّت ( متوفّاى 581 ) به همین روایت استدلال نموده که هر کس به حضرت زهرا ( س ) اهانت کند ، کافر خواهد شد : « استدلّ به السهیلی على أنّ من سبّها کفر لأنّه یغضبه وأنّها أفضل من الشیخین » فیض القدیر شرح الجامع الصغیر للمناوی ، ج 4 ص 554 . .
ابن حجر در توجیه آن گفته : « وتوجیهه : إنّها تغضب ممّن سبّها وقد سوّى بین غضبها وغضبه ، ومن أغضبه -صلى اللّه علیه وسلم - یکفر » فتح الباری ، ج 7 ص 82 ؛ شرح المواهب للزرقانی المالکی ، ج 3 ص 205 . .
مناوى صاحب کتاب فیض القدیر از ابو نُعیم و دیلمى نقل کرده است که حضرت رسول اکرم ( ص ) فرمود : « فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی ومن آذانی فقد آذى اللّه ، فعلیه لعنة اللّه ملء السماء وملء الأرض » فیض القدیر شرح الجامع الصغیر للمناوی ، ج 6 ص 24 ، ح 8267 . .
22 - با توجّه به مطالب فوق ، آیا تا کنون نسبت به سخنان ابوبکر که پس از خطبه حضرت زهرا ( س ) بیان کرد و بدترین اهانت و ناسزا را نسبت به حضرت على ( ع ) و حضرت صدیقه ( س ) داد ، فکر کردهاید : « إنّما هو ثعالة شهیده ذنبه ، مرب لکلّ فتنة ، هو الذی یقول : کرّوها جذعة بعدما هرمت ، یستعینون بالضعفه ، ویستنصرون بالنساء ، کأمّ طحال أحبّ أهلها إلیها البغی » السقیفة وفدک للجوهری ، ص 104 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید ، ج 6 ص 215 ؛ دلائل الإمامة للطبری ، ص 123 . . در این عبارت ، حضرت على ( ع ) را به روباه و حضرت زهرا ( س ) را به دم آن تشبیه کرده است .
آیا پاسخ اجر رسالت : ( قل لا أسئلکم علیه أجراً إلّا المودّة فی القربی ) همین بود؟!
آیا این بود نتیجه آن همه سفارش و توصیه رسول گرامى ( ص ) در حقّ حضرت زهرا ( س ) ؟!
آیا چنین کسى شایستگى خلافت پیامبرى که مفتخر به ( إنّک لعلى خلق عظیم ) است را دارد؟
از شما مىخواهیم ، سخنانى که میان ابن ابى الحدید سنّى و استادش نقیب ، ردّ و بدل شده ملاحظه نمایید وخود به قضاوت بنشینید! قال ابن أبی الحدید : قلت : قرأت هذا الکلام على النقیب أبی یحیى جعفر بن یحیى بن أبی زید البصری وقلت له : من یعرض ؟ فقال : بل یصرّح . قلت : لو صرّح لم أسالک . فضحک وقال : بعلیّ بن أبى طالب علیه السلام ، قلت : هذا الکلام کلّه لعلی یقوله؟ ! قال : نعم ، إنّه الملک یا بُنیّ . قلت : فما مقالة الأنصار؟ قال : هتفوا بذکر علی ، فخاف من اضطراب الأمر علیهم ، فنهاهم . . . وثُعالة : اسم الثعلب علم غیر مصروف ، ومثّل ذؤاله للذئب ، وشهیده ذنبه ، أی لا شاهد له على ما یدّعی إلّا بعضه وجزء منه ، وأصله مثل قالوا : إنّ الثعلب أراد أن یغری الأسد بالذئب ، فقال : إنّه قد أکل الشاة التی کنت قد أعددتهإ؛!!'' لنفسک ، وکنت حاضراً ، قال : فمن یشهد لک بذلک؟ فرفع ذنبه وعلیه دم ، وکان الأسد قد افتقد الشاة ، فقبل شهادته وقتل الذئب . . . وأمّ طحال : إمرأة بغى فی الجاهلیّة ، ویضرب بها المثل فیقال : أزنى من أمّ طحال . شرح نهج البلاغه ، ج 6 ص 215 .
مخالفت فاطمه ( س ) ، سند بطلان خلافت
23 - در کتب معتبر از رسول اکرم ( ص ) نقل شده : « من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیّة » مسند أحمد ، ج 4 ، ص 96 ؛ المعجم الکبیر للطبرانى ؛ ج 19 ، ص 388 ؛ مجمع الزوائد للهیثمى ، ج 5 ، ص 218 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید ، ج9 ، ص 155 وى گفته : « وأصحابنا کافّة قائلون بصحّة هذه القضیّة » . .
هر کس بدون امام از دنیا برود مرده او همانند مردگان دوران جاهلیت است .
و بخارى در صحیح خود توسّط ابن عبّاس از رسول اکرم ( ص ) نقل کرده است که فرمود : « لیس أحد یفارق الجماعة قید شبر فیموت إلّا مات میتة جاهلیّة » صحیح البخاری ، ج 8 ص 105 ، کتاب الأحکام ، باب السمع والطاعة للإمام . .
هر کس از جامعه اسلامى به مقدار یک وجب دور شده و جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهلیت است .
و مسلم نیز در صحیح خود به واسطه ابو هریره از رسولمکرّم ( ص ) آورده است که فرمود : « من خرج عن الطاعة وفارق الجماعة فمات ، مات میتة جاهلیّة » صحیح مسلم ، ج 6 ص 21 ، کتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة . .
کسى که از فرمان حاکم سرپیچى نموده و از جامعه مسلمانان جدا شود همانند مردگان زمان جاهلیت از دنیا خواهد رفت .
حال از شما مىپرسیم که تکلیف حضرت صدیقه طاهره ( س ) که با ابوبکر بیعت نکرد چه مىشود؟ با اینکه در حقّ او آیه تطهیر نازل شده و صدها روایت از رسول گرامى ( ص ) در فضیلت او رسیده است ، مانند : « فاطمة سیّدة نساء هذه الأمّة » و یا « سیّدة نساء اهل الجنّة » فی صحیح البخاری : قال رسول اللّه یا فاطمة ألا ترضین ان تکونی سیّدة نساء المؤمنین أو سیّدة نساء هذه الامّة . صحیح البخارى ، ج 7 ، ص 142 ، کتاب بدء الخلق باب علامات النبوّة ، کتاب الاستئذان ، باب من ناجى بین یدی الناس ؛ صحیح مسلم ، ج7 ، ص143 کتاب فضائل الصحابة باب ( 15 ) باب من فضائل فاطمة بنت النبی - صلى اللَّه علیه وآله - ح 99 وهمچنین آمده : فاطمة سیّدة نساء اهل الجنّة . صحیح البخارى ، ج4 ، ص209 و219 . .
آیا روایات « مات میتة جاهلیّة » قابل اعتماد نیست؟ یا نستجیر باللّه حضرت زهرا ( س ) به سخن و سنّت پیامبر عمل ننمود؟ و یا ابوبکر را شایسته جانشینى نمىدانست؟
تعیین خلیفه به دست خدا
24 - شما مىگویید پیامبر اکرم ( ص ) کسى را براى پیشوایى مردم معیّن نکرد و تعیین آن را به عهده مردم نهاد در حالى که این نظریه مخالف کتاب و سنّت است .
زیرا خداوند - تبارک وتعالى - در باره حضرت ابراهیم مىگوید : ما تو را به عنوان امام و پیشواى مردم معیّن مىکنیم ؛ ( إنّی جاعلک للنّاس إماماً ) البقره : 124 . .
ودر باره حضرت داوود مىگوید : ما تو را خلیفه روى زمین قرار دادیم پس در میان مردم ، حاکم بهحق باش ؛ ( یا داود إنّا جعلناک خلیفة فیالأرض فاحکم بین الناس بالحقّ ) ص : 26 . .
حضرت موسى از خداوند مىخواهد که جانشین بعد از او را معیّن نماید ؛ ( واجعل لى وزیراً من أهلی ) طه : 29 . .
خداوند نیز در پاسخ دعاى حضرت موسى فرمود : ( قال قد أوتیت سؤلک یا موسى ) طه : 36 . .
خداوند در رابطه با بنى اسرائیل نیز مىفرماید : از میان ملّت بنى اسرائیل ، افرادى را به عنوان رهبر و پیشوا انتخاب نمودیم ( وجعلنا منهم أئمّة یهدون بأمرنا ) السجدة : 24 . .
پس در تمامى این آیات ، انتخاب خلیفه ، به خداوند نسبت داده شده و تعیین پیشوا و حاکم فقط به دست خداوند صورت مىپذیرد .
و همچنین علماى بزرگ اهلسنّت مانند ابن هشام وابن کثیر و ابن حبّان و دیگران نقل کردهاند : هنگامى که رسولاکرم ( ص ) ، قبایل عرب را به سوى اسلام دعوت مىفرمود ، بعضى از شخصیّتهاى بزرگ قبایل ، مانند : بنى عامر بن صعصعه ، به حضرت گفتند : اگر ما تو را یارى کنیم و کار تو بالا بگیرد ، آیا ریاست و جانشینى بعد از تو ، به ما خواهد رسید؟ « أیکون لنا الأمر من بعدک؟ »
حضرت پاسخ داد : تعیین رهبرى به دست من نیست ؛ بلکه به دست خدا است و هر کس را که بخواهد ، انتخاب خواهد کرد : « الأمر إلى اللّه یضعه حیث یشاء » .
وى گفت : ما حاضر نیستیم خود را فداى اهداف تو کنیم ، و پس از پیروزى ، منصب ریاست به افراد دیگر برسد : « فقالوا : أنهدف نحورنا للعرب دونک ، فإذا ظهرت کان الأمر فی غیرنا؟ لاحاجة لنا فی هذا من أمرک » الثقات لابن حبّان ، ج 1 ص 89 ؛ البدایة والنهایة لابن کثیر ، ج 3 ، ص 171 . .
و همچنین مشابه این قضیه با قشیر بن کعب بن ربیعه اتّفاق افتاد و او نیز به رسول اکرم ( ص ) گفت : اگر بهرهاى از ریاست در حکومت اسلامى نصیب ما نشود ، ما حاضر نیستیم به تو ایمان بیاوریم ر . ک : سیره ابن هشام ، ج 2 ، ص 289 ؛ السیرة النبویّة لابنکثیر ، ج 2 ، ص 157 ؛ مع المصطفى للدکتورة بنت الشاطئ ، ص 161 . .
رسول گرامى ( ص ) ، در بدترین موقعیّتى که نیاز مبرم به نیرو و کمک داشت ، حاضر نشد با وعده جانشینى ، مساعدت قبایل را جذب نماید .
و همچنین هوذة ، پادشاه یمامه که به اسلام دعوت شد ، گروهى را خدمت حضرت گسیل نمود و پیام داد اگر چنانچه بهرهاى از ریاست ، نصیب او شود ، حاضر است اسلام بیاورد و مسلمین را یارى دهد ، ولى رسول گرامى ( ص ) نپذیرفت و فرمود : حتّى اگر ریاست بر یک قطعه زمین رها شده را بخواهد ، به وى نخواهم داد طبقات ابن سعد ، ج 1 ص 262 ؛ نصب الرایة لزیعلی ، ج 6 ص 567 . .
قیام ناکثین و قاسطین بر ضدّ حاکم اسلامى
5 - در صحیح بخارى و مسلم از قول رسول اکرم ( ص ) آمده است : اگر از رهبر اسلامى کار ناخوشایندى هم دیدید ، باید تحمّل کنید و صبر پیشه نمایید ، زیرا هر کس از گروه مسلمین به اندازه یک وجب هم جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهلیّت است : « من رأى من أمیره شیئاً یکرهه فلیصبر علیه فإنّه من فارق الجماعة شبراً فمات ، مات میتة جاهلیّة » صحیح البخاری ، ج 8 ص 87 ، أوّل کتاب الفتن ؛ صحیح مسلم ، ج 6 ص 21 ، کتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة عند ظهور الفتن . .
و در مسند احمد بن حنبل و صحیح ترمذى آمده : یک وجب از توده مردم جدا شدن ، موجب خروج از دین اسلام است : « من فارق الجماعة شبرا فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه » مسند أحمد ، ج 5 ص 180 ؛ سنن أبی داود ، ج 2 ص 426 ؛ سنن الترمذی ، ج 4 ص 226 ؛ المستدرک ، ج 1 ص 117 وصحّحه . وهکذا رواه الحاکم فیالمستدرک ، ج 1 ص 77 ، ثمّ قال : هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین وج 1 ص 117 قائلاً : وقد روى هذا المتن عبد اللَّه بن عمر باسناد صحیح على شرطهما ، وهکذا فیج 1 ص 422 وقال : هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه وفى مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 قائلاً : رواه أحمد ورجاله ثقات رجال الصحیح خلا علیّ بن إسحاق السلمی وهو ثقة . . طبرانى و هیثمى از رسول گرامى ( ص ) نقل کردهاند : اگر کسى به مقدار بند کمان از جماعت جدا شود نماز و روزه او مورد قبول نیست و بدن او هیزم جهنّم خواهد بود : « فمن فارق الجماعة قید قوس لم تقبل منه صلاة ولا صیام وأولئک هم وقود النار » المعجم الکبیر ، ج 3 ص 302 ؛ مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 . .
با توجّه به این روایات ، مىپرسیم : تکلیف کسانى کهدر برابر على بن ابى طالب ( ع ) که بعد از قتل عثمان به عنوان حاکم رسمى جامعه اسلامى بود ، قیام کردند چه مىشود؟
نسبت به عایشه و طلحه و زبیر و . . . که از جماعت اسلامى جدا شدند و باعث فتنه خانمانسوزى گردیدند وباعث نابودى هزاران مسلمان شدند ، چه توجیهى دارید؟
اگرمىگویید ، آنها در این خلاف بزرگ که باعث کشته شدن هزاران مسلمان شدند ، اجتهاد کردند وخطاکردند ، به شما خواهند گفت : بنابر این ، دیگر خطاکارى درعالم یافت نخواهد شد ؛ چون هرکس کار خلافی مىکند ، قطعاً براى خود توجیه و تأویلى دارد؟
راستى تکلیف معاویه که در برابر خلیفه به حقّ قیام کرد و فتنهاى در میان مسلمین ایجاد کرد که آثار او بعد از پانزده قرن ، مشهود است ، چه مىشود؟
و جالب این که حاکم نیشابورى و طبرانى و سیوطى از قول معاویه ، از رسول اکرم ( ص ) نقل کرده که هر فردى از افراد جامعه ، از جماعت مسلمین یک وجب هم جدا شود داخل آتش جهنّم خواهد شد : « من فارق الجماعة شبراً دخل النار » مستدرک الحاکم ، ج 1 ص 118 ؛ المعجم الکبیر للطبرانى ، ج 6 ص 53 ؛ الدرالمنثور ، ج 5 ص 113 ؛ کنز العمال ، ج 1 ص 208 ، ح 1039 . .
اگر مىگویید : معاویه هم به عنوان خلیفه بود ، چون مردم شام با وى بیعت کرده بودند ، خواهیم گفت : مطابق روایت صحیح مسلم از رسول اکرم ( ص ) اگر با دو نفر به عنوان خلیفه بیعت شود ، وظیفه مردم حمایت از خلیفه نخستین و کشتن خلیفه اخیر است : « اذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخرمنهما » صحیح مسلم ، ج 6 ص 23 ، کتاب الإمارة ، باب اذا بویع لخلیفتین . روى الطبرانی عن أبیهریرة قال : قال رسول اللَّه - صلى اللّه علیه وسلم- : « اذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الأحدث منهما » . المعجم الأسط ، ج 3 ص 144 . قال القرطبی : وإذا بویع لخلیفتین فالخلیفة ، الأوّل ، وقتل الآخر ، تفسیر القرطبی ، ج 1 ص 272 . .
شهادت عمار ، سند بطلان معاویه
راستى مگر مطابق روایات متواتر ، پیامبر گرامى ( ص ) نفرمود : عمّار یاسر را گروه باغى و تجاوزگر وستمکار ، خواهد کشت : « تقتله الفئة الباغیة یدعوهم إلى اللّه ویدعونه إلى النار » صحیح البخاری ، ج 3 ص 207 ، کتاب الجهاد باب مسح الغبار عن الناس فی السبیل ؛ صحیح مسلم ، ج 8 ص 186 ، کتاب الفتن ، باب لا تقوم الساعة حتّى یمر الرجل بقبر الرجل ، من دون جملة « یدعوهم إلى النار . . . » ، قد صرّح بتواتره الذهبی فی سیر أعلام النبلاء ، ج 1 ص 421 . .
مگر نفرمود : قاتل عمّار در میان آتش جهنّم است؟
« إنّ عمار قاتله وسالبه فی النار » المستدرک ، ج 3 ص 387 ، ثمّ قال : صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه وهکذا صحّحه الذهبی فی هامشه . .
این روایت به قدرى محکم و غیر قابل انکار بود که پس از شهادت عمّار عدّهاى از دوستان معاویه ؛ مانند عمرو بن عاص ، در حقّانیّت معاویه گرفتار تردید شده واز جنگ دست کشیدند و جمعى زیادى هم به پیروى از عمرو بن عاص از صحنه جنگ با على ( ع ) کنار رفتند ؛ « إنّ عمرو بن العاص کان وزیر معویة فلما قتل عمار بن یاسر أمسک عن القتال وتابعه على ذلک خلق کثیر فقال له معویة لِم لا تقاتل ؟ قال قتلنا هذا الرجل وقد سمعت رسول اللَّه - صلى اللَّه علیه وسلم- یقول : تقتله الفئة الباغیة ، فدلّ على أنّا نحن بغاة » إحقاق الحق ، ج 8 ص 448 عن نور الأبصار للشبلنجی ، ص90 ؛ خلاصة عبقات الأنوار : 3 / 59 ؛ نفحات الأزهار ، ج 3 ، ص 54 . .
وقتى که معاویه موقعیّت را چنین خطرناک دید ، به عمرو بن عاص گفت : ساکت باش ، به خدا سوگند تو همواره در میان نجاست خود غوطهور بودى ، مگر عمّار را ما کشتیم؟ عمّار به دست على و یاران او کشته شد ؛ چون آنها وى را از خانهاش بیرون کشیدند و در برابر شمشیرها و نیزههاى ما قرار دادند .
« فقالمعویة : دحضتفیبولک ، أونحنقتلناه؟ إنّماقتله علی وأصحابه جاؤا به حتّىألقوه بینرماحنا أو قال بین سیوفنا » مسند أحمد ، ج 4 ص 199 ، مجمع الزوائد ، ج 7 ص 242 ثمّ قال : رواه أحمد وهو ثقة ، المستدرک ، ج 2 ص 155 قائلاً : هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه بهذه السیاقة . .
حضرت امیر ( ع ) وقتى که این توجیه ناموجّه معاویه را شنید ، فرمود : در این صورت باید بگویند : حمزه وشهداى احد را حضرت رسول اکرم ( ص ) کشت ؛ چون حضرت بود که آنان را از خانه هایشان بیرون کشید : « لو کنت أنا قتلت عمّاراً لأنّی أخرجته لکان رسول اللّه قتل حمزة وجمیع من قتل فی حربه لأنه هو المخرج لهم » المعیار والموازنة ، ص 97 ؛ وقعة صفّین ، ص 343 ؛ صحیح شرح العقیدة الطحاویّة لحسن بن علی السقاف ، ص 642 ؛ النصائح الکافیة ، ص 39 . .
وحکم بن حزم بأنّ الصحابة کلّهم من أهل الجنّة قطعاً ( الإصابة ، ج 1 ص 19 ) . و راه هر گونه نقد و بررسى درباره آنان مسدود است وقال ابن الأثیر : کلّهم عدول لا یتطرّق إلیهم الجرح . أسد الغابة ، ج 1 ص 3 . و اگر کسى بخواهد ، کار آنان را مورد کوچکترین نقد و بررسى قراردهد ، به زندقه وخروج از دین اسلام متهم خواهد شد ؛ « قال أبوزرعه : إذا رأیت الرجل ینتقص أحداً منأصحاب رسولاللَّه - صلّىاللَّهعلیهوسلم - فاعلم انه زندیق » .
چون بر این باورید که صحابه ، ناقلان کتاب و سنّت هستند و هر گونه نقد آنان ، در حقیقت زیر سؤال بردن کتاب و سنّت است ذلک أنّ الرسول - صلى اللّه علیه وسلم - عندنا حقّ والقرآن حقّ وانّما أدّى إلینا هذا القرآن والسنن أصحاب رسول اللَّه صلّىاللَّه علیه وسلم وانّما یریدون ان یجرحوا شهودنا لیبطلوا الکتاب والسنّة والجرح بهم أولى وهم زنادقة . الکفایة فی علم الروایة ص 67 . .
کار به جایى رسیده که برخى از فقهاى شما فتوا دادهاند که نقد صحابه موجب ارتداد و مخالفت با اسلام است و پاسخ آن جز شمشیر نیست ؛ « قال السرخسی : من طعن فیهم فهو ملحد ، منابذ للإسلام ، دواؤه السیف ، إن لم یتب » اُصول السرخسی ، ج 2 ص 134 . .
و یکى از مهمّترین اشکال شما بر شیعه در طول تاریخ این بود که آنان ، بر عملکرد برخى از صحابه معترض بوده و کار آنان را مخالف با کتاب و سنّت مىدانستند وهمین موضوع را وسیله تفسیق و تکفیر آنان قرار دادهاند .
جا دارد در اینجا چند سؤال با برادران آزاداندیش اهل سنّت مطرح کنیم ، به امید آن که مقدارى فکر خود را به کار بیندازند و ببینند که این طرز تفکّر ، تا چه حدّى با قرآن و سنّت راستین رسول گرامى ( ص ) مطابقت دارد؟
26 - آیا این عدالت و عصمت ، مخصوص عدّهاى از صحابه پیامبر اسلام ( ص ) است و یا صحابه دیگر پیامبران نیز از این ویژگى بهرهمند بودند؟
27 - آیا این ادعا ، پشتوانه قرآنى و روایى هم دارد ویا فقط نظریّه برخى علماى تندرو و افراطى است؟
گسترش نفاق میان صحابه
28 - در قرآن ، آیات متعدّدى ، خطر منافقان را گوشزد نموده و به مذمّت آنان پرداخته و حتّى یک سوره مستقلّ درباره آنان نازل شده و اعلام نموده که بدترین جایگاه جهنّم به آنان اختصاص دارد ( إنّ المنافقین فی الدرک الأسفل من النار ) نساء : 145 . و به تعبیر بعضى از علماى اهل سنّت ، نزدیک به یک سوّم قرآن در باره منافقان ومذمّت و خیانت آنان مىباشد ر . ک : « النفاق والمنافقون » ، استاد إبراهیم علی سالم مصری . .
آیا این منافقان ، طیف مستقلّ و شناخته شدهاى بودند وعضو صحابه رسول گرامى ( ص ) به شمار نمىآمدند ، ویا جزء صحابه بودند؟
پاسخ شما هر چه باشد ، از آیات قرآنى این چنین استفاده مىشود که منافقان در زمان رسول اکرم ( ص ) یک گروه و باند قدرتمندى بودند و خطر بزرگى براى جامعه اسلامى بهشمار مىآمدند ، و فعّالیّت آنان آنچنان حساب شده و سرّى بود که حتّى از دیدگاه حاکم اسلامى نیز پوشیده مانده بود : ( وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ) التوبة : 100 . .
29 - آیا تمامى این منافقان بعد از رحلت رسول گرامى ( ص ) همه یکجا مردند و از بین رفتند و نسل آنان براى همیشه در تاریخ منقرض گردید و یا در میان مردم و جزو مردم بودند؟
پس اگر منافقان ، این چنین با مسلمانان مخلوط شده بودند که رسول اکرم ( ص ) نیز آنان را نمىشناخت ، آیا مىشود گفت همه صحابه عادل بودند؟
30 - در صحیح مسلم آمده است که حضرت فرموده : « فی أصحابی إثناعشر منافقاً » ( 1 ) صحیحمسلم ، ج 8 ص 122 ؛ مسندأحمد ، ج 4 ص 320 ؛ البدایة والنهایة لإبنکثیر ، ج 5 ص 20 . ، میان اصحاب من ، 12 نفر از منافقین هستند و توطئه مىکنند ، آیا با این وضع ، جایى براى حکم به عدالت همه صحابه باقى مىماند؟
وحشت خلیفه دوّم از آلودگى به نفاق
باند منافقان آنچنان گسترده و پیچیده بود و نفاق آنچنان در میان صحابه رسوخ کرده بود که هر یک از صحابه پیامبر ، وحشت آن را داشت که با نزول آیه قرآن ، پرده از اسرار خائنانه وى برداشته شود و در میان مردم ، رسوا و مفتضح شود ؛ بهطورى که خلیفه دوّم عمر بن خطّاب مىگوید : به هنگام نزول سوره برائت که پرده از توطئه منافقان برداشته شد ، بر این باور شدیم که در باره هر یک از ما آیهاى نازل شود و کارهاى خلاف ما را برملا سازد : « ما فرغ من تنزیل براءة حتّى ظننّا أن لن یبقى منّا أحد إلّا ینزل فیه شیء » زاد المسیر ، ج 3 ص 316 . .
در روایت دیگر از وى آمده است که باید سوره توبه را سوره عذاب نامید زیرا این سوره آنچنان مردم را رسوا ساخت که نزدیک بود کسى سالم نماند : « أنّ عمر - رضى اللّه عنه - قیل : له سورة التوبة ، قال : هی إلى العذاب أقرب! ما أقلعت عن الناس حتّى ما کادت تدع منهم أحداً » .
آیا با الدر المنثور ، ج 3 ص 208 . توجّه به مطالبى که گفته شد ، مىشود گفت : که تمامى صحابه پیامبر عادل بودهاند و بهشت بر آنان واجب است؟ وآیا این عقیده ، بر خلاف قرآن و نظریّه خلیفه نیست؟
31 - ابن کثیر از علماى بزرگ اهل سنّت مىگوید : عمر بن خطّاب براى هر یک از صحابه پیامبر که از دنیا مىرفت ، اگر حذیفه ( منافق شناس عصر ) شهادت بر سلامتى او از نفاق نمىداد ، بر جنازه او نماز نمىخواند :
« إنّ عمر بن الخطاب - رضی اللّه عنه - کان إذا مات رجل ممّنیرى أنّه منهم ، نظر إلىحذیفة فإن صلّىعلیهوإلّا ترکه » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ص 399 . .
شما که مىگویید : نقد عملکرد صحابه ، با زندقه و کفر برابر است ، این کار عمر را چگونه توجیه مىکنید؟
32 - راستى تا کنون از خود پرسیده اید که چرا عمر بن خطّاب حذیفه ( منافق شناس عصر ) را سوگند مىداد که آیا من هم در میان آن توطئه گران بودم یا خیر؟
« قال ابن کثیر : وروینا عن أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب -رضیاللَّهعنه- أنّه قال لحذیفة : أقسمت علیک باللَّه ، أنامنهم؟ » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ص 399 ، البدایة والنهایة ، ج 5 ص 25 ، سنة تسع من الهجرة ، ذکر غزوة تبوک ؛ جامع البیان للطبری ، ج 11 ص 16 . .
33 - چرا سایر صحابه پاک رسول اللّه ( ص ) مانند : سلمان ، ابوذر ، مقداد و . . . این سؤال را از حذیفه نمىکردند؟ مگر عمر نسبت به خود شک داشت؟
34 - مگر شما نمىگویید که عمر ، جزو عشره مبشّره وده نفرى است که پیامبر گرامى ( ص ) به آنان بشارت قطعى بهشت داده است؟
و آیا این سؤال عمر ، شک و تردید در سخن پیامبر نیست؟ و یا حدیث « عشرةمبشّرة » را ساختگى و بىپایه مىدانید؟
طرح ترور رسول گرامى ( ص ) توسّط منافقان
35 - به هنگام مراجعت رسول اکرم ( ص ) از جنگ تبوک ، افرادى که تصمیم به ترور حضرت گرفتند چه کسانى بودند؟!
آیا اینتصمیمشوم ، توسّطیهودیان و مشرکان گرفته شد ویا همین صحابه حضرت بودندکه به این کار خطرناک دست زدند؟ اگر خداوند ، حضرت را از شرّ این توطئه محافظت نمىکرد ، جامعه اسلامى با چه فاجعه بزرگى مواجه مىگشت؟
36 - آیا همه آن منافقان که قلب مقدّس رسولگرامى ( ص ) را به درد آوردند ، بعد از حضرت ، کجا رفتند که هیچ اسم و رسمى از آنان در تاریخ نیست؟
آیا خداى نا خواسته ، وجود مبارک رسول اکرم ( ص ) عامل نفاق بود و با عروج حضرت به ملأ اعلى ، آنان به بهترین و پاکترین انسانهاى روى زمین مبدّل شدند؟ که هر گونه نقد و جرح آنان گناه نابخشودنى به شمار مىآید؟
آیا خلفاى راشدین ، با تبلیغ و پیگیرى خود ، آنان را اصلاح نموده و با اکسیر مؤمن آفرین ، روحیه نفاق آنان را به ایمان تبدیل نمودند . یا اینکه بعد از رسول اکرم ( ص ) نفاق علنى با نفاق سرّى با یکدیگر همپیمان گردیدند وپستهاى کلیدى را میان خود تقسیم نموده و در برابر اعتراض دیگران کار خود را به نوعى توجیه کردند : « نستعینبقوّةالمنافق ، وإثمه علیه » عن عبدالملک بنعبید قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعین بقوّة المنافق ، وإثمه علیه » . المصنف لابن أبی شیبة ، ج 7 ص 269 ، ح120 ؛ کنز العمال ، ج 4 ، ص 614 . . از نیروى منافقان بهره مىبریم و گناه آنان بعهده خودشان مىباشد!
راستى چرا از میان آنهمه صحابه ، فقط عمر بن خطّاب ، حذیفه یمانى را سوگند مىدهد که آیا من هم جزء منافقانى بودم که در توطئه قتل و ترور پیامبر گرامى ( ص ) شرکت داشتم : « وذکر لنا أنّ عمر قال لحذیفة أنشدک اللّه أمنهم أنا ؟ قال لا ، ولا أومن منها أحداً بعدک » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ص 399 ؛ جامع البیان للطبری ، ج 11 ص 16 . .
شرکت خلفا در ترور نا فرجام رسول اکرم ( ص )
بنا به نقل ابن حزم اندلسى - از علماى بزرگ اهل سنّت در کتاب فقهى خود « المُحَلّى » - نام ابوبکر ، عمر وعثمان در میان چهرههایى که ترور رسول اکرم ( ص ) را طراحى کردند به چشم مىخورد ؛ « إنّ أبابکر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبی وقّاص أرادوا قتل النبی ( ص ) وإلقاءه من العقبة فی تبوک » المحلّى : 11 / 224 . تحقیق أحمد محمد شاکر ، ط . دار الجیل ودار الآفاق الجدیدة ، بیروت . والمحلّى : 12 / 160 مسألة 2203 ط . دار الفکر ، تحقیق : الدکتور عبد الغفّار سلیمان البنداری . .
یکى از مهمترین سؤالىکه مطرح است این است که آیا این مطلب را قبول دارید؟ و در صورت پذیرفتن ، چه توجیهى براى آن دارید؟
گرچه ابن حزم قال الذهبی : ابن حزم ، الإمام الأوحد ، البحر ، ذو الفنون والمعارف ، . . . فإنّه رأس فی علوم الاسلام ، متبحر فی النقل ، عدیم النظیر . سیر أعلام النبلاء ، ج 18 ص 184 وقریب من هذا فى العبر ، ج 3 ص 239 ؛ دول الإسلام ، ج 1 ص 207 .
قالالسمعانی : ابن حزم ، من أفضل أهل عصره بالأندلس وبلادالمغرب . الأنساب - الیزیدی . وقال السیوطی : وکان صاحب فنون وورع وزهد ، وإلیه المنتهى فی الذکاء والحفظ وسعة الدائرة فی العلوم . طبقات الحفّاظ : 436 . قال الزرکلی : عالم الأندلس فی عصره ، وأحد أئمّة الإسلام ، کان فی الأندلس خلق کثیر ینتسبون إلى مذهبه . الأعلام ، ج 4 ص 254 . به خاطر وقوع ولید بن جُمَیع در سند آن ، روایت را تضعیف مىکند ولى با مراجعه به کتب رجالى اهل سنّت روشن مىشود که غالب رجال شناسان وى را توثیق نمودهاند کما صرّح بوثاقته العجلى تاریخ الثقات ص 465 ، رقم 1773 . وقال ابن سعد : کان ثقة وله أحادیث . طبقات ، ج 6 ص 354 . وأورده ابن حبّان فی الثقات . کتاب الثقات ، ج 5 ص 492 . وقد نقل الذهبی وابن أبی حاتم عن أبی عبداللّه بن أحمد بن حنبل قال : قال أبی : لیس به بأس . وعن یحیى بن معین أنّه قال : ثقة وقال أبو حاتم : صالح الحدیث . وقال أبو زرعة : لا بأس به . الجرح و التعدیل ، ج 9 ص 8 ، رقم 34 وتهذیب الکمال ، ج 31 ص 35 . وقال الذهبی : وثّقه أبو نعیم . تاریخ الإسلام ، ج 9 ص 661 . ، و این راوى از رجال بخارى و صحیح مسلم و سنن ابی داود و صحیح ترمذی وسنن نسایى مىباشد تهذیب التهذیب ، ج 11 ص 122 . .
استفاده ابزارى از وجود منافقین
37 - با مراجعه به کتاب و سنّت ، روشن مىشود که خطر منافقین براى اسلام و مسلمین از خطر کفّار ومشرکین بیشتر بوده است و در آیات متعدّدى در باره منافقین و توطئه آنان بر ضد اسلام و مسلمین ، اشاره رفته است بهطورى که یک سوره مستقلّ در باره آنان نازل شده و به قول آقاى ابراهیم على سالم از نویسندگان مصرى ، حدود ده جزء ؛ یعنى یک سوّم قرآن ، درباره منافقان است ر . ک : « النفاق والمنافقون » ، إبراهیم على سالم . .
قرآن آنان را سدّ راه اسلام مىداند : ( رأیت المنافقین یصدّون عنک صدوداً ) النساء : 61 . و از هر گونه دلسوزى براى آنان نهى و آنان را قابل هدایت نمىداند : ( فما لکم فی المنافقین فئتین واللّه أرکسهم بما کسبوا أتریدون أن تهدوا من أضلّ اللّه ومن یضلل اللّه فلن تجد له سبیلاً ) النساء : 88 . .
وآنان را همردیف کفّار در جهنّم دانسته و مورد لعن قرار داده است : ( وعد اللّه المنافقین والمنافقات والکفّار نار جهنّم خلدین فیها هی حسبهم ولعنهم اللّه ) التوبه : 68 . .
بلکه جایگاه آنان را در پستترین منطقه جهنّم قرار داده است : ( إنّ المنافقین فی الدرک الأسفل من النّار ) النساء : 145 . .
با همه این حال ، چرا خلیفه دوّم از وجود آنان در حکومت خویش استفاده نموده و به آنان منصب داده ومىگوید : از نیروى منافقان بهره مىبریم و گناه آنان بهعهده خودشاناست ؛ « نستعین بقوّةالمنافق ، وإثمهعلیه » عن عبد الملک بن عبید قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعین بقوّة المنافق ، وإثمه علیه » . المصنف لابن أبی شیبة ، ج 7 ص 269 ، ح120 ؛ کنزالعمال ، ج4 ، ص 614 . ؟
همین کار او ، مورد اعتراض یکى از اصحاب ( حذیفه ) قرار مىگیرد ، ولى او پاسخ مىدهد : از نیروى آنان ، استفاده مىکنم و مواظب عملکرد آنان هستم : « إنّی لأستعمله لأستعین بقوّته ثم أکون على قفائه » عن الحسن أن حذیفة قال لعمر : إنک تستعین بالرجل الفاجر فقال عمر : « إنّی لاستعمله لأستعینبقوّته ثمأکون علىقفائه » - أبوعبید . کنز العمال : 5 ، ص 771 . .
با اینکه از عمر بن خطّاب نقل مىکنند که گفت : اگر کسى از وجود فاسق استفاده کند و او را بهکارى بگمارد ، خود نیز همردیف آن فاسق بهشمار مىآید : « من استعمل فاجراً وهو یعلم أنّه فاجر فهو مثله » عن عمر قال : من استعمل فاجرا وهویعلم أنّه فاجر فهو مثله . کنزالعمال ، ج5 ، ص761 ، ح 14306 . .
بین عمل عمر با گفتار او چقدر فاصله است؟! ( کبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) الصف : 3 . .
38 - شاید کسى بگوید : منافقین در زمان عمر نرمتر ویا بى خطرتر از زمان رسول اکرم ( ص ) شده بودند قال البیهقی : فإن صحّ فإنّما ورد فی منافقین لم یعرفوا بالتخذیل والارجاف واللَّه أعلم . سنن الکبرى ، ج 9 ص 36 . .
ولى مطابق روایت صحیح بخارى از حذیفه ، شرّ منافقین بعد از پیامبر ( ص ) ، از منافقین زمان حضرت ، بیشتر بود ؛ « إنّ المنافقین الیوم شرّ منهم على عهد النبی - صلى اللّه علیه وسلم - کانوا یومئذ یسرّون ، والیوم یجهرون » .
بلکه نفاق آنان بعد از رسول گرامى ( ص ) ، تبدیل به کفر شده بود : « عن حذیفة ، أنّه قال : إنّما کان النفاق على عهد النبی -صلى اللّه علیه وسلم- فأمّا الیوم فإنّما هو الکفر بعد الإیمان » صحیح البخارى ، ج 8 ص 100 ، کتاب الفتن ، باب إذا قال عند قوم شیئا ثم خرج فقال بخلافه . .
توصیه عمر به خدمت به اعراب بادیه نشین
39 - قرآن در باره اعراب مىگوید : ( الأعراب أشدّ کفراً ونفاقاً ) التوبة : 97 . کفر و نفاق عربهاى بادیه نشین بیش از دیگران است . ابن کثیر در تفسیر آیه مىگوید : کفر و نفاق عربهاى بادیه نشین ، بزرگتر وشدیدتر از دیگران است ؛ « وإنّ کفرهم ونفاقهم أعظم من غیرهم وأشد » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ، ص 397 ؛ تفسیر القرطبی ، ج 8 ، ص 231 . .
ولى با تمامى این ویژگىهاى اعراب بادیه نشین ، خلیفه دوّم بههنگام مرگ وصیّت مىکند که به آنان نیکى کنید زیرا آنها ریشه عرب و سرچشمه اسلام هستند : « وأوصیه بالأعراب خیراً فإنّهم أصل العرب ومادّة الإسلام » صحیح البخاری ، ج 4 ، ص 206 ، باب مناقب المهاجرین . .
آیا این سخن با صریح آیه قرآن ، منافات ندارد؟
40 - اگر کسى از شما بپرسد : شاید این وصیّت عمر ، بهخاطر خوش خدمتى عربهاى بادیه نشین مدینه در تثبیت خلافت ابوبکر بود ، چه پاسخى دارید؟ آنجا که عمر بن خطّاب ، با درگیرىهاى سخت سقیفه نشینان ومخالفتهاى کوبنده مهاجرین و انصار مواجه شد « حین توفى اللّه - نبیّه صلّى اللَّه علیه وسلم - أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقیفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبیر ومن معهما » . صحیح البخارى ، ج8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . ، با مشاهده عربهاى بادیهنشین که با هماهنگىهاى قبلى وارد صحنه شده بودند ، خشنود گشت و گفت : وقتى چشم من به قبیله اسلم ( از قبایل بزرگ عشایر اطراف مدینه ) افتاد ، یقین کردم که پیروزى ما قطعى است ؛ « ما هو إلّا أن رأیت أسلم ، فأیقنت بالنصر » « حین توفى اللّه - نبیّه صلّى اللَّه علیه وسلم - أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقیفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبیر ومن معهما » . صحیح البخارى ، ج8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . تاریخ الطبری ، ج 2 ، ص 458 ؛ کامل ابنأثیر ، ج2 ، ص224 . .
ولذا تاریخ نشان مىدهد که عمر بن خطاب جهت تحکیم پایه هاى خلافت ابو بکر و سرکوبى مخالفان ، بیشترین استفاده را از آنان نمود روى ابن أبی الحدید عن البراء بن عازب : فلم ألبث وإذاً أنا بأبى بکر قد أقبل ومعه عمر وأبو عبیدة وجماعة من أصحاب السقیفة وهم محتجزون بالأزر الصنعانیّة لایمرّون بأحد الّا خبطوه وقدّموه فمدّوا یده فمسحوها على ید أبی بکر یبایعه شاء ذلک أو أبى . شرح ابن أبی الحدید ، ج 1 ص 219 . .